این تصویر البته گاهی یک پرده نفسگیرتر هم میشود و آن زمانی است که ماه رمضان باشد و شاطر، روزهدار.
شاطر سعید، ۳۶سال است هر روز کرکره نانوایی بربری را بالا میکشد و آتش به کوره ۶۰ساله آن میزند؛ نانوایی موروثی که بیش از نیم قرن است نان میدهد.
شاطر یکی از خمیرهایی را بر میدارد که «ناخنزن»، «رومال» را بر آن مالیده است. میگوید: رومال مثل حلیم بدون گوشت و روغن است؛ با آب و آرد و زردچوبه درست میشود و روی نان را طلایی میکند.
بعد روی پارو، به خمیر، کش میدهد و با وسواس یکی از جاهای خالی داخل تنور را انتخاب می کند و طوری خمیر را رها میکند که دو برابر قد میکشد و میشود اندازه نان بربریهای امروزی.
میگوید: اینها بربری نیست. قبلا خمیرها ۷۰۰ گرمی بود، الان ۴۵۰گرمی شده است؛ نان بربری دو برابر این بود. واقعا بربری بود.
بعد با همان لهجه آذری به سالهای کودکی میرود: وقتی آمدم نانوایی، اولین کاری که به من دادند این بود که نان بفروشم. کمی که بزرگتر شدم، تبدیل شدم به آچارفرانسه؛ اگر خمیرگیر نبود، خمیر میگرفتم، خمیرکاری میکردم، ناخن زن میشدم و همیشه در حسرت شاطری بودم.
و بعد باز هم شاطر سعید میشود و میایستد پشت تنور: پشت همین تنور پیر شدهام. دیسک کمر و واریس گرفتهام. و خارپاشنه، شبها بیخوابم میکند.
شاطر با پارو نانها را داخل تنور جابهجا میکند و دستهایش را روی روپوشی میکشد که سفیدی آن زیر حجم گستردهای از خمیر پنهان شده است.
و پای ماه رمضان را پیش میکشد: حرارت تنور در تابستان و ماه رمضان، انگار دو برابر میشود. آن قدر تشنهام میکند که بعد از افطار سراغ اولین چیزی که میروم، آب یخ است.
نانی را که مستقیم از دل آتش بیرون میکشد، با دست میگیرد و به مشتریهایی میدهد که تا پنج دقیقه بعد هم نمیتوانند گرمای آن را تحمل کنند. میگوید: شاید باورتان نشود، اما دیگر دستهایم هیچ گرمایی را احساس نمیکنند.
برای اثبات این ادعا، دستش را میچسباند کف کوره و لبخند میزند.
شاطر در تمام مدت، ایستاده است و فقط هراز گاهی به سمت خمیرهای رومال شده میچرخد و آنها را روی پارو سوار میکند. دامنه صحبت به روزهای ماه رمضان میرسد: روزهای عادی ساعت ۴.۳۰ میآییم نانوایی و خمیر میکنیم. خمیر ساعت ۶ آماده است و تا ۱۱ نان میدهیم. اما ماه رمضان، کار از ساعت ۱۲ظهر شروع میشود تا افطار.
هر چه به زمان افطار نزدیکتر میشویم، صف نانواییها هم شلوغتر میشود: اسمش این است که ساعت کار تا افطار است، اما اذان که میدهد، کلی آدم توی صف هستند که نمیشود به آنها نان نداد. همین میشود که یک ساعت بعد از اذان به خانه میرسم و تازه آن موقع افطار میکنم.
هنوز چند ساعتی به افطار باقی مانده است و شاطر سعید سرش را که از سمت تنور بر میگرداند، حجمی از عرق روی پیشانیاش جوش زده است.